می نویسم از تو برای تو و دور از تو...
بدون هراس از خوانده شدن...
بگذار همه بدانند...
می نویسم برای تو...
برای تویی که بودنت را...
نه چشمانم میبیند...
و نه گوش هایم می شنود...
و نه دستانم لمس می کند...
تنها با شعفی صادقانه...
با دلم احساست می کنم...!
می نویسم از تو برای تو و دور از تو...
بدون هراس از خوانده شدن...
بگذار همه بدانند...
می نویسم برای تو...
برای تویی که بودنت را...
نه چشمانم میبیند...
و نه گوش هایم می شنود...
و نه دستانم لمس می کند...
تنها با شعفی صادقانه...
با دلم احساست می کنم...!
ای رویای ابدیم
ای ممنوعه ی من ؟
چگونه و کجا و چرا ، پنهانت کنم ؟
مگر می توانم
وقتی تمام قافیه ی شعرهایم تویی!
وقتی تمام وجودم پر است از تو
نمی توانم !
بگذار شهره و مجنون دیوانه ی
این شهر شوم...
به شقایق سوگند که تو برخواهی گشت
من به این معجزه ایمان دارم
منتظر باید بود تا زمستان برود، غنچه ها گل بکنند...