من از خدا خواستم، نغمه هاي عشق مرا به گوشت برساند
تا لبخند مرا هرگز فراموش نكني و ببيني كه سايه ام به دنبالت است
تا هرگز نپنداري تنهايي. ولي اكنون تو رفته اي ،
من هم خواهم رفت فرق رفتن تو با من اين است كه من شاهد رفتن تو هستم
من از خدا خواستم، نغمه هاي عشق مرا به گوشت برساند
تا لبخند مرا هرگز فراموش نكني و ببيني كه سايه ام به دنبالت است
تا هرگز نپنداري تنهايي. ولي اكنون تو رفته اي ،
من هم خواهم رفت فرق رفتن تو با من اين است كه من شاهد رفتن تو هستم
وقتی دست هایت را می بردی هیچ فکر کردی؟
به بویش گرمایش قدرتش امیدش واین پاییز
تمام کت هایم جیب های بزرگ دارند
دستم تنهایی یخ می کند