می نویسم از تو برای تو و دور از تو...
بدون هراس از خوانده شدن...
بگذار همه بدانند...
می نویسم برای تو...
برای تویی که بودنت را...
نه چشمانم میبیند...
و نه گوش هایم می شنود...
و نه دستانم لمس می کند...
تنها با شعفی صادقانه...
با دلم احساست می کنم...!
می نویسم از تو برای تو و دور از تو...
بدون هراس از خوانده شدن...
بگذار همه بدانند...
می نویسم برای تو...
برای تویی که بودنت را...
نه چشمانم میبیند...
و نه گوش هایم می شنود...
و نه دستانم لمس می کند...
تنها با شعفی صادقانه...
با دلم احساست می کنم...!
حرف بزن...!
صدایت را دوست دارم
بگو...
فقط بگو...
در آغوشم بگیر
و درگوشم از "ماندن" بگو
از دوستت دارم هایی که از شنیدنش دلم بریزد...
فقط برایم از خنده هایت خاطره بساز...
آنقدر قصه غم انگیز میتوانم برایت بگویم، که از بغض، مثل دیوانه ها به تمام اشک هایم بخندی...
فقط برایم از ماندن بگو...
آنقدر می توانم برایت از رد پاهای بی خبری بگویم...
که کوله بارت را همین حالا برداری...
دلتنگی هایم را زیر بغل زده ام و نشسته ام در انتظار روزهای مبادا...
سهم من از تو همین دلتنگی هاییست که بی دعوت می آیند و خیال رفتن ندارند...
به شقایق سوگند که تو برخواهی گشت
من به این معجزه ایمان دارم
منتظر باید بود تا زمستان برود، غنچه ها گل بکنند...
درد تنهایی کشیدن مثل کشیدن خطهای رنگی روی کاغذ سفید،
شاهکاری میسازد به نام دیوانـــــــــگی
و من این شاهکار را به قیمت همه فصلهای قشنگ زندگیم خریده ام
تو هر چه میخواهی مران بخوان...
درایـــن دنــیــای بـــزرگ
یـــکی فقـــــــط یکــــــی
میـــــشـــه جـــواب تمــــام احــســــاس عاشــــقانـــت...
...به ادامه مطلب بروید...
امشب به استقبال خواب میروم
دستان رویایت را میگیرم
باخود به خوابم میبرم...
به ادامه مطلب بروید
دلـــت که گرفــــت دیگر منــــت زمیــــن را نکــــش
راه آســــمان باز اســـــت پر بــکــــش
او همــــیشــــه آغوشـــش باز اســــت
نگــــفتــــه تو را مــــی خوانــــد
اگر هــــیچـــکس نـــیســـت خــدا که هســـت...