دوست داشتنت بزرگترین نعمت دنیاست، مرا شاد میکند
لبخند را به دنیایم هدیه میکند... حتی این روزها گاهی پرواز میکنم
من این دوست داشتن را بیشتر از هر چیز در این دنیا دوست دارم...
دوست داشتنت بزرگترین نعمت دنیاست، مرا شاد میکند
لبخند را به دنیایم هدیه میکند... حتی این روزها گاهی پرواز میکنم
من این دوست داشتن را بیشتر از هر چیز در این دنیا دوست دارم...
برای پریدن
لازم نیست پرنده باشم
همین که "تو" بخندی
بال در می آورم
عشق یعنی جسم و جانم مال تو
عشق یعنی پرسش از احوال تو
عشق یعنی از خودم من خسته ام
عشق یعنی به تو دل بسته ام
امروز به اتاقت که رفتم، هنوز هوای اتاق بوی عطرت را به یادگار نگه داشته بود
یاد اخرین یادم تو را فراموشی که باهم شرط کردیم افتادم
یاد چشمان مهربانی که تمام آسمان را در خود جای میداد
یاد آن دست هایی که سردی زندگی را برایم گرما می بخشید
تا حالا دلت خواسته که همیشه و همه جا در کنار یکی باشی ؟..
تا حالا دلت خواسته به کسی بگی دوستت دارم ؟..
تا حالا دلت خواسته خودت رو برای کسی فدا کنی ؟..
تا حالا خدا رو به خاطر خلقت کسی ستایش کردی ؟..
به این میگن عشـــــــــــق... حس قشنگیه! مگه نه؟
تنهایم اما دلتنگ آغوشی نیستم
خسته ام ولی به تکیه گاه نمی اندیشم
چشمهایم تر هستند و قرمز، ولی رازی ندارم
چون مدتهاست دیگر کسی را خیلی دوست ندارم
حال که آمده ای، کمی بیش از نوشیدن یک فنجان چای
کمی بیشتر از یک، دو بوسه بمان
کمی بیشتر از یک آغوش، یک گفتگوی عاشقانه
من سالها بوسه به تو بدهکارم
می بینی برای بیشتر ماندنت چقدر بهانه های زیبا دارم...
باران ببارد یا نبارد
چتر داشته باشم یا نداشته باشم
پاییز باشد یا نباشد
هیچ کدام برایم فرقی ندارد
من از تمام رمانتیک های آبکی خسته شده ام...!
متنفرم از انسان هایی که دیوار بلندت را می بینند، ولی به دنبال همان یک آجر لق میان دیوارت هستند که،
تو را فرو بریزند...!
تا تو را انکار کنند...!
تا از رویت رد شوند...!
آنقدر قوی باش تا هر روز با زندگی روبرو شوی
زندگی یک مسابقه نیست
بلکه سفری است که هر قدم از مسیر آن را
باید لمس کرد
چشید
و لذت برد....
سالهاست که مرده ام
بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی؟
چرا؟
خدایـــــــــــــــــــــــــــــا
این روزهـــــــا حرفهـــــــــایم بوی ناشــــــکری می دهنــــد
امــــــا تــــــــــــــــــــو
به حساب تنهایی و دردی که میدانــــی بگـــــــذار.....
نام دیگر پاییز است
برگریزان خاطره هایت بیشتر
چند وقتیست هر چه می گردم
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم
نگاهم اما...
گاهی حرف می زند، گاهی فریاد می کشد
و من همیشه به دنبال کسی می گردم
که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید
بودنت را دوست دارم وقتی پنجه در کمرم حلقه مے کنی
و به آغوشت سفت مرا مے فشارے و وادارم مے کنے
که به هیچ کس فکر نکنم جـــــــز تــــــو
روزگــــــار ؛ نبودنت را برایم دیکتـــه می کند
و نمره ی من باز می شود صفـــــــــــر
هَنـــــــوز
نبودنت را یاد نگرفته ام